ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

پسرم بهت افتخار میکنم

پسرم عزیز مادر به مهد عادت کردی البته وقتی کسی ازت میپرسه مهد رو دوست داری یا نه میگی نه فقط کلاس زبان رو دوست دارم و فکر میکنم دلیلش این که یه سال مداوم کلاس زبان رفتی و عادت کردی ولی واسه مهد رفتن هم خیلی سرحال و خوشحال میری و وقتی هم میام دنبالت هم همینطور خیلی خوشحالی و معلوم که حسابی بهت خوش میگذره یه روز اومدم دنبالت و وضعیتت رو از خانم روانشناس مهد پرسیدم گفت خوبه ولی مربیش گفته کمی سر کلاس حواسش پرت میشه خیلی نگران شدم و حدس زدم که باید از حرف زدنهای زیاد باشه فردای اونروز باز خانم روانشناس رو دیدم و گفت که اون حرف مربی واسه روز اول بوده و الان مربی گفته خیلی ازش راضی هستم و خانم روانشناس هم اینقدر از اخلاقت تعریف کرد که گریه ام گرفت...
19 مهر 1393

پاییز از راه رسید

تعطیلات تمام شد و پاییز از راه رسید پاییزی که پسرم خیلی منتظرش بود البته به خاطر اومدن انار آخه عاشق اناری . از روز اول مهر رفتی مهدکودک یعنی همون موسسه پرورش خلاقیت که تابستون چندروزی رفته بودی الهی بمیرم برات از ساعت 6ونیم صبح باید بیدار بشی منم که بساط صبحانه رو آماده میکنم وهرسه یه صبحانه حسابی میخوریم و راهی میشیم شما که با بابا میری منم جدا و ظهر میام دنبالت الهی بمیرم وقتی ظهر میام مهد یکی یکی بچه ها میان پشت شیشه ببیننن مامان کدومشون اومده این هفته تا 12 بودم زود میومدم دنبالت ولی از هفته دیگه باید سه روزی که مدرسه هستم واسه ناهار بمونی مهد البته ناهار خودم برات میزارم. خیلی جالبه زبان انگلیسی مهد رو قبول نداری و اینجور که خودت وا...
7 مهر 1393
1